اصل ۳۱ – استفاده از متخلخل
مثال ۱ :
زبانِ گویا،
هلاکِ دل هایِ خاموش است! (منصور حلاج)
اصل ۳۲- تعویض رنگ
برای این اصل مثال عرفانی یافت نشد
اصل ۳۳- همجنس و همگنسازی
مثال ۱:
کسی را می خواستم از جنس ِ خود ,
که او را قبله سازم , و روی بدو آرم که از خود ,
ملول شده بودم !
تا تو , چه فهم کنی از این سخن که می گویم که :
- " از خود , ملول شده بودم " ؟!
اکنون, چون قبله ساختم ,
آنچه من می گویم , فهم کند , دریابد ! ( شمس تبریزی )
مثال ۲ :
سخن, با خود توانم گفتن !
یا هر که خود را دیدم در او ,
با او , سخن توانم گفت ! ( شمس تبریزی )
مثال ۳ :
محبوبم را به چشم دل , دیدم
گفتم : تو کیستی ؟
گفت : تو ! ( منصور حلاج )
مثال ۴ :
] عبدالله بن طاهر ازدی گوید : [
با یهودی یی در بازار بغداد ستیز می کردم . بر زبانم
گذشت و به او گفتم : ای سگ !
در این هنگام حسین بن منصور از نزد من می گذشت ,
خشمگنانه به من نگریست و گفت : سگ ِ نفس ِ خود را
به عو عو میاور ! .... ( منصور حلاج )
مثال ۵ :
کی حال ِ فتاده هرزه گردی داند ؟
بی درد کجا لذت ِ دردی داند ؟
نا مرد به چیزی نخرد مردان را ,
مردی باید که قدر ِ مردی داند ! ( ابو سعید ابالخیر )
مثال ۶:
پرسیدند که :
- تو را از مرگ , خوف ] ترس [ هست ؟
گفت :
- مُرده را خوف ِ مرگ نَبُوَد ... ( شیخ ابوالحسن خرقانی )
مثال ۷ :
توکل، آن بود که تا در شهر
کسی را داند اولی تر از خود، به خوردن،
نخورد! (منصور حلاج)
مثال ۸:
« کفر» و « ایمان»،
از لحاظ اسم، با هم فرق دارند،
وگرنه از لحاظِ حقیقت،
هیچ فرقی میان آن دو، نیست! (منصور حلاج)
مثال ۹:
[ عبدالله بن طاهر ازدی گوید:]
با یهودی یی در بازار بغداد ستیز می کردم، بر زبانم گذشت و به او گفتم: ای سگ!
در این هنگام حسین بن منصور [حلاج] از نزد من گذشت،
خشمگنانه به من نگریست و گفت: سگ نفسِ خود را به عوعو میاور!...
مثال ۱۰:
شیخ گفت:
- پیر بوافضلِ حسن را گفتند که:
- دعایی بکن، که باران می نیامد!
گفت:
- آری!
آن شب، برفی آمد بزرگ. گفتند:
- چه کردی؟
گفت:
- ترینه وا [ سردی، خورادیِ سرد] خوردم!
یعنی: من خنک ببودم، جهان خنک ببود!
( شیخ ابو سعید ابوالخیر)
مثال ۱۱ :
پرسیدند که:
- تو را از مرگ، خوف هست؟
گفت:
- مُرده را خوفِ مرگ نَبُوَد ... (شیخ ابوالحسن خرقانی)
اصل ۳۴- ردکردن و باز سازی قطعات
مثال ۱ :
همه، یک بیماری داریم،
چون بیماری یکی بُوَد،
دارو، یکی باشد،
جمله، بیماریِ «غفلت» داریم،
بیایید تا بیدار شویم! ( شیخ ابوالحسن خرقانی)
مثال ۲:
اصل ۳۵- تغییر خواص فیزیکی و شیمیایی یک جسم
مثال ۱ :
اگر خدای نمی فرمود:
« دوزخ را از جن و انس پُر می کنیم».
من آبِ دهانِ خویش در آتشِ دوزخ فکندم،
تا آتش بر دوزخیان، به گُل و ریحان تبدیل شود! (منصور حلاج)
اصل ۳۶ – تغییر فاز
مثال ۱ :
- سفر، پنج است:
اول، به پا!
دوم، به دل!
سوم، به همت!
چهارم، به خانه!
پنجم، در فنای نَفس!
نه تو در وی آویخته! (شیخ ابوالحسن خرقانی)
اصل ۳۷- انبساط حرارتی
برای این اصل مثال عرفانی یافت نشد
اصل ۳۸ – استفاده از اکسید کنندههای قوی
مثال ۱ :
اگر ذره ای از آنچه در دلِ من است،
برکوه ها بیافتد،
کوه ها گداخته!
و اگر در روز رستاخیز در آتش روم!
آتش از من سوخته!
واگر به بهشت درآیم،
بنیانِ آن، ویران خواهد شد! (منصور حلاج)
مثال ۲ :
آتش، چنان نسوزد فتیله را،
که عداوت سوزد،
قبیله را! (شیخ ابو سعید ابوالخیر)
مثال ۳ :
دوش، جوان مردی گفت:
«آه»!
آسمان و زمین، بسوخت!.... (شیخ ابوالحسن خرقانی)
اصل ۳۹ – محیط بی اثر
مثال ۱ :
« آزادی» در « بی آرزویی» است! ( شمس تبریزی)
مثال ۲:
علامتِ عارف آن است که،
از دنیا و آخرت،
فارغ بُوَد! (منصور حلاج)
مثال ۳:
مردی پرسید:
- را به خدا چه گونه است؟
و جواب شنید:
- « راه»، بینِ دو چیز، یا دو کس باشد،
وقتی غیر از خدا، وجودِ دیگری نیست،
راه دیگر چه خواهد بود؟
مثال ۴:
شیخ گفت:
- هر کجا پنداشتِ [پندارِ] تو است، دوزخ
است، و هر کجا تو نیستی، بهشت است! (شیخ ابو سعید ابوالخیر)
مثال ۵:
عافیت را طلب کردم،
در تنهایی، یافتم!
و سلامت،
در خاموشی!.... (شیخ ابوالحسن خرقانی)
مثال۶ :
گرسنگی، چون ابری است،
هرگاه بنده گرسنه گردد،
بارانِ حکمت بر دلش فرو بارد! (بایزید بسطامی)
اصل ۴۰ – مواد مرکب
مثال ۱:
ما، دو روحیم، حلول کرده در یک بدن.
از این رو، دیدنِ من، دیدنِ اوست،
و دیدنِ او، دیدنِ من! (منصور حلاج)
مثال ۲ :
مرا در مقامی مدار که گویم « خلق و حق»،
یا گویم « من و تو»!
مرا در مقامی دار که در میان نباشم،
همه تو باشی! (شیخ ابوالحسن خرقانی)